رقص شیطان

بنگر تماشای رقصی چنین

رقص شیطان

بنگر تماشای رقصی چنین

شیطان

موجودی موهوم و زشت، شاید شبیه آدم، شاید هم نه... شبیه یک بیگانه فضایی، شاید هم شبیه یک رستگار گناه کرده، شاید هم شبیه زشت رویان افسانه ها... هر چه بود، نشسته بود پشت میزی که در یک سویش صندلی او بود با کلی میکروفون و یک لیوان نوشیدنی (؟) غلیظ و قرمز رنگ، و در آن سویش کلی خبرنگار و عکاس و روزنامه نگار مشتاق برای شنیدن حرف های او... صورتش سیاه بود و چشمانش تیز و براق... این تمام چیزی بود که از زیر کلاه گشادِ شنل سیاه رنگش معلوم بود... و البته برق آتش سیگار... دو پلیس در حالیکه هر کدام اسلحه به دست داشتند مراقب اوضاع بودند. موجود زشت اما بی توجه به آنها چهره خبرنگاران را از نظر می گذراند. در فکر بود که چه بگوید و چگونه آغاز کند. هیچ کس چیزی نپرسید. فقط یک نفر گلویش را خیلی آرام صاف کرد. موجود زشت کمی کلاه گشادش را عقب کشید و جرعه ای از نوشیدنی قرمز و غلیظ خورد. زبانش را بیرون آورد و دور لبش را پاک کرد. ردی از مایع لزج قرمز رنگ روی دندان هایش نشست. گوش ها در انتظار بود... ادامه دارد........
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد